روانشناسی شناخت، شاخهای از روانشناسی است که به مطالعه فرایندهای ذهنی شامل چگونگی تفکر، درک، یادآوری و یادگیری در افراد میپردازد. روانشناسی شناخت به عنوان بخشی از حوزه وسیعتر و گستردهتر علم شناخت، به سایر حوزهها نظیر علم اعصاب، فلسفه و زبانشناسی ارتباط دارد...
تاریخچه روان شناسی شناختی
نگاه اجمالی
جان بی واتسون در بیانیه رفتارگرایی خود در ۱۹۱۳ نوشت: روان شناسی باید هر
گونه اشاره به هوشیاری را کنار بگذارد. روانشناسانی که از پیام واتسون
پیروی کردند ، ذهن ، فرآیندهای هوشیار و همه اصطلاحات ذهن گرایانه را از
روان شناسی حذف کردند. تا چند دهه در محتوای کتابهای روانشناسی کارکرد مغز
توضیح داده میشد. مادر آنها هیچگونه اشارهای به ذهن دیده نمیشد. گفته
میشد که روان شناسی برای همیشه هشیاری یا ذهن خود را از دست داده است.
ناگهان (یا چنین به نظر میآمد، هر چند از مدتها پیش به تدریج در حال ساخته شدن بود) روان شناسی آماده شد تا هوشیاری را باز یابد. در سال ۱۹۷۹ در مجله روان شناسی آمریکایی یا مجله رسمی از انجمن روان شناسی امریکا مقالهای با عنوان رفتار گرایی و ذهن به چاپ رسید که در واقع درخواستی برای بازگشت به درون نگری بود و این مطلب به دنبال سخنرانی رئیس انجمن روان شناسی آمریکا در سال ۱۹۷۶ بود که گفته بود روان شناسی در حال تغییرات و این تغییر مستلزم بازگشت به هوشیاری است.
هنگامی که صاحب منصبی از انجمن روانشناسی امریکا و یک مجله معتبر این چنین باز و خوشبینانه درباره هوشیاری بحث میکنند. باید گمان کنیم که یک جنبش تازه یعنی انقلابی دیگر در روان شناسی در راه است.
روانشناسی شناختی(Cognitive psychology) مکتبی است که به بررسی فرایندهای درونی ذهن از قبیل حل مسئله، حافظه، ادراک، شناخت، زبان و تصمیم گیری میپردازد. موضوعاتی ازاین قبیل که انسان چگونه و با چه ساختاری به درک، تشخیص و حل مسئله میپردازد و این که ذهن چگونه اطلاعات دریافتی از حواس (مانند بینایی یا شنوایی) را درک میکند و یا اینکه حافظه انسان چگونه عمل میکند و چه ساختاری دارد؛ از عمده مسائل قابل توجه دانشمندان این رشته میباشد.
روانشناسی شناخت چیست؟
روانشناسی شناخت، شاخهای از روانشناسی است که به مطالعه فرایندهای ذهنی
شامل چگونگی تفکر، درک، یادآوری و یادگیری در افراد میپردازد. روانشناسی
شناخت به عنوان بخشی از حوزه وسیعتر و گستردهتر علم شناخت، به سایر
حوزهها نظیر علم اعصاب، فلسفه و زبانشناسی ارتباط دارد.
تمرکز اصلی روانشناسی شناخت بر کشف چگونگی کسب، پردازش و ذخیرهسازی اطلاعات در انسانهاست. کاربردهای عملی متعددی برای روانشناسی شناخت وجود دارد که از آن میان میتوان به روشهای بهبود حافظه، چگونگی افزایش دقت تصمیمگیری و چگونگی ساختدهی به مطالب آموزشی به منظور بهبود یادگیری اشاره کرد.
تا دهه ۱۹۵۰، رفتارگرایی مهمترین مکتب فکری در حوزه روانشناسی بود. بین ۱۹۵۰ تا ۱۹۷۰ رفتهرفته این موج تغییر جهت داد و تمرکز بر روی موضوعاتی مانند «توجه»، «حافظه» و «حل مساله» قرار گرفت. در این دوره که غالباً از آن به عنوان «انقلاب شناختی» نام برده میشود، پژوهشهای قابل ملاحظهای در زمینه مدلهای پردازش و روشهای تحقیقات شناختی صورت گرفت و برای نخستین بار عبارت «روانشناسی شناخت» به کار برده شد.
محققین روانشناسی شناختی به ذهن همچون دستگاه پردازشگر اطلاعات مینگرند و رویکرد آنان به مطالعه مغز و ذهن برپایه تشابه عملکرد مغز با رایانهاست. روانشناسی شناختی از دو جنبه با مکاتب روانشناسی قبلی تفاوت اساسی دارد:
۱- برخلاف مکاتب روانشناسی کلاسیک از قبیل روانشناسی فرویدی، از روش تحقیق علمی و بررسی موارد قابل مشاهده استفاده میکند و روشهایی چون درون نگری را به کار نمیبرد.
۲- برخلاف روانشناسی رفتارگرا، فرایندها و پدیدههای ذهنی، چون باور، خواست و انگیزش را مهم دانسته، مورد مطالعه قرار میدهد.
از زیر مجموعههای روانشناسی شناختی میتوان رشتههای نوروسایکولوژی، روانشناسی بالینی، روانشناسی تربیتی، روانشناسی قانونی، روانشناسی سازمانی و صنعتی با گرایشهای شناختی را نام برد.
نفوذ پیشینیان بر روانشناسی شناختی
مانند همه جنبشها در روانشناسی ، روانشناسی شناختی یک شبه ظهور نکرد.
بسیاری از جنبههای آن بوسیله کارهای دیگران پیش بینی شده بود. گفته شده
است که روانشناسی روان شناختی هم جدیدترین و هم قدیمیترین رشته در تاریخ
این موضوع است. این گفته بدان معناست که علاقه به هوشیاری در نخستین روزهای
حیات روانشناسی حتی پیش از آنکه به صورت یک علم رسمی در آید، امری بدیهی
بوده است. در نوشتههای فیلسوفان یونانی یعنی افلاطون و ارسطو به فرآیندهای
شناختی اشاره شده است، چنانکه در نظریههای تجربه گرایان و تداعی گرایان
انگلیسی نیز چنین بوده است.
وقتی که روان شناسی به صورت یک رشته علمی جداگانه در آمد توجه به آن بر هوشیاری باقی ماند. ویلهم رونت به دلیل تاکیدش بر فعالیت خلاق ذهن یکی از پیشروان روانشناسی شناختی است. ساخت گرایان و کارکرد گرایان با هوشیاری سروکار داشتند که یکی از آنها عناصر هوشیاری و دیگری کارکردهای آن را مطالعه کرد.
رفتار گرایی یک تغییر بنیادی در روان شناسی ایجاد کرد بدین معنا که هوشیاری را تقریبا به مدت ۵۰ سال از این رشته بیرون راند. بازگشت به هوشیاری ، آغاز رسمی جنبش روان شناسی شناختی را میتوان در سالهای دهه ۱۹۵۰ ردیابی کرد. هر چند نشانههای آن در سالهای دهه ۱۹۳۰ به چشم میخورد. ای . آر . گاثری روان شناس رفتاگرا با اظهار تاسف در مور الگوی ماشینی روان شناسی اظهار داشت که روان شناسی باید محرک را به صورت امور ادراکی یا شناختی توصیف کنند.
ای.سی. تولمن با رفتار گرایی هدفمندش موجب شد که اهمیت متغیرهای شناختی به مقدار زیاد شناخته شود. تاکد او بر استفاده از نقشه شناختی ، نسبت دادن هدف به حیوانات همگی در جهت کاهش رویکرد محرک - پاسخ در رفتار گرایی و افزایش علاقه نسبت به عوامل شناختی خدمت کرد.
روان شناسی گشتالت با تاکید بر سازمان ، ساخت ، روابط ، نقش فعال آزمودنی و نقش مهمی که ادراک در یادگیری و حافظه ایفا میکند، بر جنبش شناختی نفوذ داشته است.یکی دیگر از پیش بینی کنندگان جنبش شناختی ژان پیاژه روان شناس سوئیسی است. نظریه او درباره رشد کودک بر حسب مراحل شناختی تدوین شده است.
از سوی دیگر تاثیر روح زمان در حال تغییر در فیزیک را بر ظهور روان شناسی شناختی نباید از نظر دور داشت. رد کردن عینیت و ماشین گونه بودن موضوع علم و به رسمیت شناختن ذهنی بودن آن از طرف فیزیکدانان نقش حیاتی تجربه هشیار را در کسب دانش درباره جهان از نو احیا کرد. انقلاب در فیزیک دلیل نیرومندی برای پذیرش هوشیاری به عنوان بخش اساسی موضوع علم روانشناسی بود.
اگر چه روان شناسی علمی حدود نیم قرن در برابر الگوی فیزیک نوین مقاومت کرد و با تلقی کردن خود به عنوان علم عینی رفتار به یک الگوی علمی منسوخ وفادار ماند اما سرانجام به روح زمان پاسخ داد و با پذیرش مجدد فرآیندهای شناختی شکل خود را به قدر کافی تعدیل کرد.
تاسیس روانشناسی شناختی
بنیان گذاری روانشناسی شناختی یک شبه اتفاق نیافتاد. همچنین پیدایش آن را
نمیتوان تنها به یک نفر مختص دانست. جنبش شناختی مانند روان شناختی کارکرد
گرایی مدعی است که بنیان گذار منحصر به فردی ندارد، شاید به این علت که
هیچ یک از روان شناسان که در این زمینه کار میکردند، جاه طلبی شخصی برای
هدایت یک جنبش تازه را نداشتند. علاقه آنان در این تلاش فقط به ارائه تعریف
مجددی از روانشناسی معطوف بود.
جرج میلر و اولریک نسیو هر چند رسما بنیانگذار روان شناسی شناختی محسوب نمیشوند، اما خدمات آنان در رشد روانشناسی شناختی زیاد حائز اهمیت است. میلر به کمک همکارش بروند یک مرکز پژوهشی در هاروارد برای مطالعه ذهن انسان تاسیس کرد. میلر و برونر برای مشخص کردن موضوع مطالعه خود کلمه شناخت را انتخاب کردند و مرکز مطالعات خود را مرز مطالعات شناختی نامگذاری کردند. migna.ir
اولریک نسیونیر در سال ۱۹۶۷ کتاب روانشناسی شناختی خود را منتشر کرد. کتابی که سهم عمدهای در رشد و تحکیم روانشناسی شناختی داشته است. به دنبال انتشار این کتاب نسیو لقب پدر روانشناسی شناختی را گرفت.
فرآیند حل مسئله
حل مسئله : حل مسئله عبارت است از پردازش شناختی برای تبدیل موقعیت مفروض
به موقعیت مطلوب در حالی که شخص حل کننده برای حل آن به طور آماده روش
واضحی ندارد.حل مسئله تفکر و رفتاری است جهت رسیدن به هدفی که به آسانی در
دسترس نیست. این تعریف شامل چهار ایده اساسی است. نخست اینکه حل مسئله یک
امر شناختی است یعنی در درون ذهن یا دستگاه شناختی حل کننده روی میدهد پس
وجود آن را میتوان تنها به طور غیر مستقیم از رفتار حل کننده استنباط کرد.
دوم آنکه حل مسئله یک فرایند است یعنی متضمن دستکاری معلومات در دستگاه
شناختی یا ذهن حل کنندهاست (یعنی اجرای عملیات شناختی روی بازنماییهای
نمادی درونی). سوم اینکه حل مسئله جهت دار است یعنی غرض از آن حل کردن یک
مسئلهاست. ایده چهارم و آخر اینکه حل مسئله امری شخصی است یعنی دشواری
تبدیل یک حالت مفروض از یک مسئله به یک حالت مطلوب بستگی به دانش کنونی حل
کننده مسئله دارد. یک مسئله وقتی موجودیت مییابد که وضعیتی مفروض در ابتدا
وجود دارد و حل کننده میخواهد آن وضعیت به صورت مطلوب تغییر یابد. چرخه
حل مسئله چرخه حل مسئله شامل ۱- تشخیص مسئله ۲- تعریف مسئله ۳- تنظیم
راهبرد حل مسئله ۴- سازماندهی اطلاعات درباره مسئله ۵- تخصیص منابع ۶-
نظارت و ارزیابی است انواع مسائل : ۱-مسائل خوب ساختار، ۲- مسایل بد ساختار
مسائل خوب ساختارمسیرهای روشن و واضحی برای راه حل دارند. این گونه مسائل
را خوب تعریف شده مینامند. نمونه چنین مسائلی این است که چگونه مساحت
متوازی الاضلاع را محاسبه میکنید. مسائل بد ساختار فاقد مسیرهای روشن برای
رسیدن به راه حل هستند به این مسائل بد تعریف شده هم میگویند. نمونه چنین
مسائلی این است که وقتی هیچ کدام از دو طناب آنقدر بلند نیست که بتوان با
در دست گرفتن یکی از آنها به دیگری رسید چگونه این دو طناب آویزان را به هم
گره میزنید؟ راهبردهای حل مسئله از راهبردهای حل مسئله میتوان به این
موارد اشاره کرد۱- الگوریتمها (یک راهبرد حل مسئلهاست که مستلزم پیروی از
یک قاعده، روش یا متد خاص است و ضرورتا به راه حل صحیح میانجامد) ۲-
بینش(درک ناگهانی از چگونگی حل مسئله) ۳- روشهای اکتشافی(راهبردهای غیر
رسمی شهودی و حدسی است که برخی اوقات منجر به راه حلی موثر میشوند و گاهی
به راه حل موثری نمیرسند. روشهای اکتشافی شامل چهار روش است : ۱- تحلیل
وسیله هدف ۲- کار به سمت جلو ۳- کار به سمت عقب ۴- تولید و آزمون
۱- تحلیل وسیله هدف : حل کننده مسئله با نگاه کردن به انتهای هدف مورد جستجو مسئله را تحلیل میکند و سعی میکند فاصله میان موقعیت فعلی وهدف نهایی در آن فضا را کاهش دهد.چ
۲- کار به سمت جلو: حل کننده مسئله از ابتدا شروع و سعی میکند مسئله را از ابتدا تا انتها حل کند.
۳- کار به سمت عقب: حل کننده مسئله از آخر شروع و سعی میکند از آنجا به سمت عقب حرکت کند.
۴- تولید و آزمون: حل کننده مسئله صرفا گزینهای از اقدامات مختلف را نه الزاما به شیوهای نظام مند انجام میدهد و سپس توجه میکند که کدام یک از آن اقدامات عمل خواهد کرد.
رایانهها احتمال دارد از راهبردهای الگوریتمی حل مسئله استفاده کنند. انسانها به نظر میرسند بیشتر از روشهای اکتشافی غیر رسمی استفاده میکنند در حل مسائل بد ساختار انتخاب باز نمایی مناسب برای مسئله به شدت بر آسانی دستیابی به راه حل درست تاثیر میگذارد. موانع موجود برای حل مسئله: ۱-آمایه ذهنی: آمایه ذهنی که استحکامات نیز نامیده میشود راهبردی است که در گذشته موثر بودهاست اما برای مسئله خاصی که باید در حال حاضر حل شود موثر نیست، نوع خاصی از آمایه ذهنی تثبیت کار کردی است. تثبیت کارکردی عدم توانایی درک این واقعیت است که چیزی که مورد استفادهٔ شناخته شده و خاصی دارد ممکن است برای تامین اهداف دیگری هم مورد استفاده قرار بگیرد. ۲-انتقال: تسری دانش یا مهارت از موقعیت یک مسئله به موقعیت دیگر است. انتقال هم میتواند مثبت باشد هم منفی. انتقال مثبت زمانی رخ میدهد که حل مسئله قبلی باعث تسهیل حل یک مسئله جدید میشود. انتقال منفی زمانی رخ میدهد که حل مسئله قبلی باعث دشوارتر شدن حل مسئله بعدی شود برخی اوقات مسئله قبلی باعث میشود که فرد در مسیر نادرستی قرار گیرد. ۳- رشد نهفته: رشد نهفته بدنبال یک دوره کار شدید روی مسئله پدید میآید. رشد نهفته عبارت از رها کردن مسئله برای مدتی و سپس بازگشت به آن است.
تفاوتهای روانشناسی شناخت
- روانشناسی شناخت بر خلاف رفتارگرایی که تنها بر رفتارهای قابل مشاهده تمرکز دارد، وضعیتهای درونی ذهن را مورد توجه قرار میدهد.
- روانشناسی شناخت بر خلاف روانکاوی که به شدّت بر ادراکات ذهنی تکیه دارد، از روشهای تحقیقات علمی برای مطالعه فرایندهای ذهنی استفاده میکند.
چه کسی به مطالعه روانشناسی شناخت میپردازد؟
به دلیل آن که روانشناسی شناخت با بسیاری از حوزههای دیگر سروکار دارد،
معمولاً افرادی از شاخههای مختلف به مطالعه این شاخه از روانشناسی روی
میآورند. آنچه در زیر آمده است تنها بخشی از کسانی هستند که از مطالعه
روانشناسی شناخت بهره میبرند:
- دانشجویان علاقهمند به علم اعصاب رفتاری، زبانشناسی، روانشناسی صنعتی- سازمانی، هوش مصنوعی، و سایر حوزههای مرتبط.
- معلمان، مدرسان و طراحان برنامههای درسی از یادگیری عمیقتر درباره چگونگی پردازش، یادگیری و یادآوری اطلاعات در انسانها سود خواهند برد.
- مهندسان، دانشمندان، هنرمندان، معماران و طراحان، همگی از درک بهتر وضعیتها و فرایندهای درونی ذهن، سود خواهند برد. migna.ir
عناوین مهم در روانشناسی شناخت
- ادراک
- زبان
- توجه
- حافظه
- حل مسأله
- تصمیمگیری و قضاوت
افراد مهم در تاریخچه روانشناسی شناخت
- گوستاو فچنر
- ویلهلم ووندت
- ادوارد تیچنر
- هرمان ابینگهاوس
- ویلیام جیمز
- ولفگانگ کهلر
- ادوارد تولمان
- ژان پیاژه
- نوام چامسکی
- دیوید راملهارت
- جیمز مککلهلند
وضع کنونی روان شناسی شناختی
جروم بروند روانشناسی شناختی را انقلابی میداند که نمیتوان مرزهای آن را
تعیین کرد. نفوذ آن بر بیشتر زمینههای روانشناسی گسترش یافته و علاوه بر
روانشناسی رفتار گرایی ، روانشناسی بالینی ، روانشناسی اجتماعی ، روانشناسی
صنعتی و سازمانی ، روانشناسی تربیتی و ... را تحت تاثیر خود قرار داده
است. به عنوان مثال در روانشناسی بالینی و روان درمانی ، روش درمانی شناختی
از پر کاربردترین انواع روان درمانی است که توسط آیرون بک ارائه شده است.
علاوه بر تاثیر این شاخه از روانشناسی در سایر مباحث ، عمدتا از مباحث دیگر نیز تاثیر پذیرفته است. بطوری که روانشناسی شناختی را تلفیقی از زبان شناسی ، مردم شناسی ، علوم رایانه ، هوش مصنوعی و علوم عصب شناختی میدانند.
تحریفات روانشناسی شناختی
انسان در طی سالهای رشد خود بنا بر تجربهها و گاه یادگیریهای زیانبارش
قواعدی وضع میکند که ممکن است انعطاف پذیر و مطلق گرا بوده و در بسیاری
از موارد در حکم قالبی عمل کرده و دادهها را شکل میدهند. از آنجایی که
غالبا واقعیتهای زندگی به گونهای منطقی در درون این قالبها جای میگیرد و
چیزی متفاوت از آنها هستند، فرد صاحب آنها دچار تعارضها و تنشهای ناشی از
این عدم همخوانی قوانین شناختیاش با واقعیتهای اطراف میگردد.
تحریفهای شناختی مثل آینه و یا دوربینی هستند که اشکال را به همانگونه که هستند باز نمایی نمیکنند، بلکه شکلهای عجیب و غریبی از اشیاء را نشان میدهند. قدم اول در جهت تصحیح شناختها ، آگاهی از افکار خود و تحریفهای شناختی است. برخی از این تحریفها عبارتند از:
تفکر همه یا هیچ
به نظر افرادی که دچار این تحریف میشوند، هیچ چیز را نمیتوان بطور نسبی
ارزیابی کرد. همه چیز باید عالی باشد، در غیر اینصورت بد است و حد میانهای
وجود دارد. همه چیز سفید است یا سیاه و رنگی به نام خاکستری وجود ندارد.
یا من آدم موفق و لایقی هستم و در تمام امور صد در صد موفق ، یا فرد شکست
خورده و نالایق هستم. کسانی که این طرز فکر را دارند، از هر اشتباهی
میترسند، زیرا با جزئیترین خطایی که از آنها سر بزند، خود را فردی ارزشی
قلمداد میکنند.
تصمیم مبالغه آمیز
فرد ، کوچکترین مطلب ناخوشایندی را به کل زندگی خود تعمیم میدهد. مثلا
اگر فردی در یک آزمونی نمره ضعیفی بگیرد به خود میگوید، این نشان میدهد
که من همیشه در زندگی شکست خواهم خورد و در هیچ زمینهای موفق نخواهم شد.
فیلتر ذهنی
در این نوع تحریف شناختی فرد نکات متنی را میبیند و قادر به بررسی نکات
مثبت نمیباشد. گویی فرد عینک منفی را به چشم زده است که فقط از آن طریق
میتواند موارد منفی را ببیند و از دیدن جنبههای مثبت یک مسئله عاجز است.
نتیجه گیری شتاب زده
این تحریفات به دو صورت اتفاق میافتد:
• ذهن خوانی: فرد به گونهای عمل میکند که گویی میتواند ذهن اطرافیان خود را بخواند و میداند که آنها چگونه فکر میکنند و معمولا نسبت به افکار دیگران ارزیابی منفی میکنند. رفتارها و واکنشهایی که به دنبال این تحریف شناختی پیش میآید، روابط اجتماعی و بین فردی افراد را مختل میکند، بطوری که گاهی فرد به انزوا کشانده شده و یا متوسل به مقابله به مثل میشود، که جز تیرگی روابط و سؤ تفاهم نتیجه دیگیری ندارد.
• اشتباه پیش گو: دانش آموزی که خود را برای کنکور آماده میکرد، مرتب با
خود میگفت، من که میدانم رد میشوم و فایدهای ندارد، پس چرا باید درس
بخوانم. این نوع پیش داوری منفی باعث میشود که فرد دست از کوشش و تلاش
بردارد و به صورت درمانده تسلیم شود، در حالی که کوشش و تلاش است که موفقیت
را ایجاد میکند و بس.
درشت بینی _ ریز بینی
در بعضی مواقع انسانها خود را با دیگران مقایسه میکنند، به گونهای که
کلیه تواناییها و نکات مثبت خود را به حداقل رسانده و نادیده میگیرند. ولی
نکات مثبت و تواناییهای دیگران را به صورت اغراق آمیزی بالا میبرند و
برعکس. ضعف و ناتواناییهای خود را به حداکثر رسانده و ضعف و ناتواناییهای
خود را به حداقل میرسانند و نتیجه باز ، جز ناکامی ، ناراحتی و درماندگی و
رها کردن تلاش و کوشش ، چیز دیگری نیست.
استدلال احساسی
انسانها معمولا با عقل خود فکر میکنند، ولی گاه در تحریف شناختی با احساس
خود تفکر میکنند و به نتیجهای میرسند که منفی است. مثلا فرد میگوید
احساس گناه میکنم، پس حتما کار بدی را انجام دادهام، در حالیکه احساس
نمیتواند نشان دهنده واقعیت باشد و برای قضاوت درباره خود و دیگران باید
عقل و منطق خود را بکار انداخت.
بکار بردن عبارتهای بایدها و نبایدها
بکار بردن این نوع الزامها و بایدها و نبایدها زندگی را تلخ میکند، در
عمل وقتی فرد نمیتواند بر اساس این انتظارات ، بایدها و نبایدها عمل کند و
به خواستهاش برسد، دچار احساس گناه ، خجالت ، بیارزش و نالایقی نسبت به
خود و دیگران میشود. چون دیگران هم نمیتوانند انتظارات او را تامین کنند.
بر چسب زدن
در این نوع تحریف فرد با ملاحظه کردن کوچکترین در خود یا دیگری از برچسبها
بسیار آسیب رسان هستند و فرصت اصلاح و جبران اشتباه را به فرد نمیدهد و
تمام وجود فرد را درگیر یک نقش و یا مشکل کوچک میسازند. این برچسبها مانع
کوشش فرد شده و او دیگر سعی نمیکند مشکل را برطرف سازد و به یکباره دست از
تلاش بردارد. در حالی که اگر از جملات و کلمات محدودتری در مورد
ناتواناییهای خود استفاده کند، راه تلاش برای مشکل را باز نگه داشته است.
شخصی سازی
در این نوع تحریف فرد بدون هیچ دلیل و منطقی ، حوادث ناخوشایند را به خود
نسبت میدهد. در حالی که بسیاری از مسائل و امور از قدرت کنترل ما خارج
میباشند و داشتن چنین تفکری سبب ناکامیهای آتی میگردد. زیر بنای تحریفهای
شناختی ، اشتباهات اساسی در نظام ارزشی شخصی میباشد. برخی ازاین باورهای
غیر منطقی عبارتند:
•لازمه احساس ارزشمندی ، وجود حداکثر لیاقت ، کمال و فعالیت شدید است.
•همه افراد دیگر جامعه باید فرد را دوست بدارند و تعظیم و تکریمش کنند.
•اگر وقایع وحوادث آن جور نباشد که او میخواهد، نهایت ناراحتی و بیچارگی به بار میآید و وضعیت ، فاجعه آمیز خواهد بود.
•عدهای در صدد هستند که همیشه موفق باشند. آنها از هر نظر کامل و نمونه هستند.
•اجتناب و دوری از مشکلات زندگی و مسئولیتهای شخصی آسانتر از مواجه شدن با آنهاست.
•اعتقاد به اینکه باید متکی به دیگران بود و به یک انسان قویتر وابستگی داشت.
•برای هر مشکلی همیشه یک راه حل وجود دارد و اگر انسان بدان دست نیابد، بسیار وحشتناک و فاجعه آمیز خواهد بود.
قدم اول
جهت شناخت صحیح واقعیتها و قدرت کنترل فکر ، آگاهی از تحریفهای شناختی و
افکاری است که از ذهن میگذرد. قبل از بروز هر احساس ناخوشایند ، تفکر
اشتباه و افکار منفی در ذهن رخ میدهد، پس بهتر است نسبت به آنچه در ذهن
میگذرد کمال دقت را داشته و افکار منقی را شناسایی نماییم.
قدم دوم
در مقابل افکار منفی و غیر منطقی ، افکار منطقی و صحیح را جایگزین نماییم.
با بررسی واقعیتها و باورها و اعتقادات ناصحیح که طی دوران رشد به ذهن ما
حاکمیت یافته و تصفیه آنها و بکار گرفتن سیستم ارزشی درست و مبتنی بر
واقعیت میتوانیم بتدریج ذهن خود را از اشتباهات شناختی پاک کنیم.
منابع
وبسایت پژوهشکده علوم شناختی تهران
استرنبرگ، رابرت. روانشناسی شناختی. ترجمه دکتر کمال خرازی و دکتر الهه حجازی. تهران : پژوهشکده علوم شناختی تهران.۱۳۸۷
فرهنگ توصیفی روانشناسی شناختی، تالیف مایکل آیسنک، ترجمه دکتر کمال خرازی، رمضان دولتی، محسن رئیس قاسم، حسین کمالی، نشر نی، ۱۳۷۹
راهنمای زبان تخصصی روانشناسی بر اساس کتاب Discovering psychology، دکتر محمود میر نسب، نشر ارجمند،