روزی با تاکسی میرفتم . رانندۀ تاکسی ، در مسیر درست خود رانندگی می کرد . در افکار خود غوطه ور بودم که ناگهان یک خودرو در برابر تاکسی ما ، از محل توقف خود بیرون آمد. رانندۀ تاکسی به شدت ترمز کرد.
تاکسی سُر خورد و به فاصلۀ چند سانتی متری از آن اتومبیل متوقف شد . رانندۀ آن اتومبیل قیافۀ حق به جانب و طلبکارانه ای به خود گرفت و پیدا بود که آماده است تا اعتراض رانندۀ تاکسی را جواب بدهد ! رانندۀ تاکسی لبخندی زد و خیلی مؤدب به او اشاره کرد که حرکت کند .
از او پرسیدم : « چرا شما این طور برخورد کردید ؟ نزدیک بود با او تصادف کنیم وحتی ممکن بود ما را راهی بیمارستان کند !»
در پاسخ چیزی گفت و من از آن درسی آموخته ام که هرگز فراموش نکرده ام .
او گفت:
در برخورد با این آدم ها ، حرف هایشان را به خودم نمی گیرم ، فقط لبخند می زنم و دست تکان می دهم و برای آنها آرزوی خیر میکنم و اجازه نمی دهم که زباله هایشان را روی من خالی کنند .»
نتیجه گیری :
1 - زندگی خیلی کوتاه تر از آن است که با تأسف ، اندوه و عصبانیت بگذرد . افرادی که با ما خوب رفتار می کنند را دوست بداریم و برای آنهایی که رفتار مناسبی ندارند ، دعا کنیم .
2 – تا کنون چند بار اجازه داده ایم کامیون زباله روی سرمان خالی شود ؟
3 – اگر به هر دلیلی بار زباله ای روی سر ما خالی شد،